تنهایی

ساخت وبلاگ
خدایا.......

 خنده هایمان را برای انهایی که از ته دل می خواستیم ارزو کردیم    اما.......

اما همان عزیزانی که ارزوی دیدن خنده بر لبهایشان بودیم امروز ارزوی به گریه انداختن مارا کردند و   اما اکنون ما.....

 اما اکنون کسی نیست تا آغوشی برایمان بگشایند تا بغضمان در شانه هایشان بشکند.

 هیچ کس!     حتی عزیز ترینانمان نیستند تا تسکینمان دهند.       اره راست میگفتن....! 

راست میگفتن که تنهایی قدرت میخواد.!  این قدرت رو هم کسی بهمون میده که میگفت هیچوقت تنهات نمیزارم. 

 پس همش دروغ بود.......؟!

                       دروغ بود که میگفت دوستت دارم, اگه دوستت داشت هیچ وقت تنهات نمیذاشت.

وقتی رفتی بهت گفتم نرو ;گفتم که اگه بری بی تو می میرم,می پوسم,اما تو رفتی و به چشای خیسمم توجهی نکردی.

 پس چرا بر نمی گردی.....؟

                           من تو تنهایی پوسیدم ,چشام واست گریونه و اشکامم رو گونه هام میریزن,این دلم هم واست غمگینه ,دارم می میرم    بر گرد.........

طاقت دوری تو من ندارم ,اگه تقدیر تو اینه که ازم جدا شی,اگه که خدا نمی خواد با هام هم صدا باشی,اگه بین ما دوتا یه دنیا خط فاصله است ,اگه هیچ جوری نتونم که بیارمت به دست ,اگه بدونم که دیگه اون روزای خوش بر نمی گردن ,    باید دل به دریا بزنم.

 دل به دریا میزنم,میگذرم از هرچی که دارم,میزنم آتیش به هر چی که دارم و ندارم.

 یاد من تو ذهنت به رنگ زمستان در آمده, نه رنگی نه احساسی,حتی صدایی هم از من به یاد نداری.

 کاش بدانی یاد تو در ذهنم همانند پاییز است ,امید به رنگ گرفتن زندگی وصدایی که هر گاه در رویا هایم از تو برایم باپخش میشودو اما من آرزوی داشتن بهار وتو ماندن در ان رویای سرد وسرد وزمستانی را داری.

 اما هیچکس!!!

          هیچکس نمیتواند بفهمد که دلم از چه گرفته وسردی صدایم از چه حادثه ای بر یاد گار برایم مانده و نمی دانندکه تاکنون چند بار سر  راهش با چشم انتظاری نشسته ام تا شاید بر گردد.   اما....

  اما نه نامه ای,نه صدایی ,نه نشانی جز رد اشک هایم و رنگ سیاهی چشمانم وصدای بغض هایم را از او احساس نمی کنم.

                آرزوی هر بار مردنم را بر دلم گذاشت و تنهایی را به یادگار از خودش.

   کاش به یادبیاورد که هیچکس همانند او برایم نمی شود و جایش را به اندازه سر سوزن هم نمی تواند بگیرد.

رویای با او بودن شبها مرا دیوانه میکند.   اما....!

اما میدانم که مرا مقصر می داند و نامردی را از من می داند .

                                                  خدایا...........

 نمی دانم کی زمان مرگ من می رسد؟          روز های بودن باعشقم همانند افسانه ای شده که باورش غیر قابل ممکن است.

          باعث سوال لیلی ومجنون شده ام,نمی دانم چرا تنها رفتی گل نازم .  توی غروب دل دادگی هایم باید سیه پوشت شوم؟

              هنگامی که احساس خوشبختی با اورا می کردم بد بختی تمام وجودم را سر شار شد.

 شبها باران اشکهایم همانند سیل می بارد.

                                                        ای خدا..............

  بگو چه گناهم بود؟ ای باید در اتش دنیا بسوزم؟ اخر بگو تا بدانم آیا این حق من بود؟......؟

   نمی دانم چرا اینگونه شد وچرا چند روزی است در ژیشم نیستی  ,اینها را می گویم تا بدانی  آرام آرام دیوانگی  دارد در من اوج می گیرد. ژتا کی باید به عشق دیدن دوباره ات در کوچه های بی کسی در اوج تنهایی خسته شوم و در نهایت بمیرم.              قرارمان بر تر شدن چشمانم و هر چیز که قرار نیست شود نبود . قرارمان دیدن تو آرزویم شود واینگونه همه چیز پایان یابد نبود.

 تا کی باید دنبالت  بگردم وسراغت را بگیرم؟   من که در این تنهایی مرگ را بادستانم لمس میکنم نمی دانم خدا در تنهایی چه میکشد.

از اولین روز آشنایی با تو همش ترس از دست دادن تو مرا دیوانه می کرد. حالا که تورا از دست داده ام  از دیوانگی سر شارم.

 دوست داشتن شد تنها دلیل و دیدن و حس حظورش یک امید وحالا در عبور از این دنیای غریب بعد از مردنم بی تو هیچ دلیلی باقی نمی ماند.

سلام ب عزیز ترین کسم ک خیلی دوسش دارم...
ما را در سایت سلام ب عزیز ترین کسم ک خیلی دوسش دارم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yakuza1 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:10